دعا
دنیای شعر و هنر پارسی
تا شقایق هست زندگی باید کرد...

كشتي در طوفان شكست و غرق شد.فقط دو مرد توانستند به سوي جزيره كوچك بي آب و علفي شنا كنند و نجات يابند.دو نجات يافته ديدند هيچ نمي توانند بكنند، با خود گفتند بهتر است از خدا كمك بخواهيم.دست به دعا شدند.براي اين كه ببينند دعاي كدام بهتر مستجاب مي شود به گوشه اي از جزيره رفتند.نخست از خدا غدا خواستند. فردا مرد اول، درختي يافت و ميوه اي بر آن، آن را خورد. سرزمين مرد دوم چيزي براي خوردن نداشت. هفته بعد مرد اول، از خدا همسر و همدم خواست، فردا كشتي ديگري غرق شد، زني نجات يافت و به مرد رسيد. در سمت ديگر، مرد دوم هيچ كس را نداشت.مرد اول از خدا خانه، لباس و غذاي بيشتري خواست، فردا به صورتي معجزه وار تمام چيزهايي كه خواسته بود به او رسيد.مرد دوم هنوز هيچ نداشت. دست آخر، مرد اول از خدا كشتي خواست تا او و همسرش را با خود ببرد. فردا كشتي آمد و در سمت او لنگر انداخت، مرد خواست بدون مرد دوم، به همراه همسرش از جزيره برود.پيش خود گفت، مرد ديگر حتما شايستگي نعمت هاي الهي را ندارد، چرا كه درخواست هاي او پاسخ داده نشد.(پس همين جا بماند بهتر است.).
زمان حركت كشتي ندايي از آسمان پرسيد:"چرا همسفر خود را در جزيره رها مي كني؟"
پاسخ داد: " اين نعمت هايي كه بدست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست كرده ام. در خواست هاي او كه پذيرفته نشد، پس لياقت اين چيزها را ندارد.".
ندا مرد را سرزنش كرد: " اشتباه مي كني.زماني كه تنها خواسته او را اجابت كردم اين نعمت ها به تو رسيد"
مرد با حيرت پرسيد: " از تو چه خواست كه بايد مديون او باشم؟"
" از من خواست كه تمام خواسته هاي تو را اجابت كنم."



این صفحه را به اشتراک بگذارید

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:

نوشته شده در تاريخ جمعه 27 آبان 1390برچسب:, توسط محمد |